ندانسته بودی تو ای دوست راست


که راه خدا پر نهنگ بلاست

نیرزد دو عالم به یک کاسه دوغ


ز فرط سخایی که در طبع ماست

دل و دین و جان و تن و مال و جاه


اگر در سر دوست کردی رواست

وگرنه حرام است بر تو چو خوک


ز من بشنو ای گرگ فرسوده راست

ز ما و من تست چندین خلاف


وگرنه یکی بس دویی از چه خاست

به گوشت فرو کوفت سد ره سروش


ندانی ولیکن که رمز از کجاست

معلق به مویی و غافل حریص


که چاه است و در قعر چاه اژدهاست

گریز از مقامی که در منزلش


فراق و وصال است و خوف و رجاست

نزاری مده پند مغرور را


که بر مار کر کردن افسون خطاست

رموز محقق مگو با جهول


سر و برگ بیهوده گفتن که راست